دور از امروز، دور از اینجا

آفتاب روی قالی، نسیمی که از لای در نیمه باز حیاط با شیطنت سرک می کشید و قلقلک می داد، عطر شیشه پاک کن. جوانه های سبز روی سا قه های رز، صدای هجوم آب به پرده کرکره هایی که زیر آفتاب دراز می کشیدند تا غبار یک سال ایستادگی را از تن بتکانند، قطره های لجوج آب روی سنگ مرمر، و زیرزمینِ خانه: جایی که هیچ گاه اسرار نهفته اش پایان نمی یافت! صدای دعوای کودکانه ی گنجشک ها لای شاخه های انار، و نوایی که می خواند: «یه دیواره، یه دیواره، یه دیواره…». رنگ قهوه ای تیره ی خیس، کنار روشنی آن نیمه ی در که هنوز در نوبت ایستاده بود: مرزبندی واضح پاکی و ناپاکی. نردبانی که در خانه قدم بر می داشت و کنار هر شیشه ی دور از دسترس لحظه ای درنگ می کرد. ظرف پر از دانه های عدس، در انتظار روییدن…

آفتابی ترین خاطرات من.
.

.

مونترآل 28/02/2009

بیان دیدگاه